بستن
عبارت خود را درج و جهت جستجو "Enter" را بفشارید
EN
  • 1402/12/09 - 10:58
  • - تعداد بازدید: 838
  • - تعداد بازدیدکننده: 809
  • زمان مطالعه : 19 دقیقه

درنگی بر زندگی پزشک نخبه شهید احمد آتشدست

با شروع ترم تحصیلی احمد آتشدست به عنوان دانشجوی رشته پزشکی وارد دانشگاه شد. مدتی با چند نفر از دوستانش در فلکه فرح‌آباد خانه‌ای اجاره کردند تا خوابگاه دانشگاه آماده شود. هنوز یکی دو ماه از تحصیل احمد در دانشگاه نگذشته بود که ...

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی بنیاد ملی نخبگان؛ نظر به اهمیت معرفی و الگوسازی شهدای نخبه، «دفتر تکریم و الگوسازی نخبگان» با همکاری «خبرگزاری ایبنا» به تهیه مقالاتی به قلم جواد کامور بخشایش اقدام کرده است. در هر شماره به معرفی یکی از شهدای نخبه پرداخته خواهد شد.

پویایی و تکامل جوامع در همۀ دوره‌های تاریخی در گرو دگرگونی‌ها و تغییرات اساسی و ساختاری بوده است و این دگرگونی‌ها عمدتاً سرنوشت جوامع بشری را در فراز و فرودهای گوناگون دوران‌ها دچار تغییرات جدی کرده و جهت حرکت ملت و قومی را به سمت و سوی کمال و سعادت سوق داده است. می‌توان گفت موتور محرکه توسعه یافتگی در هرکشوری نتیجه عمل و فکر نخبگان است وآنچه که در این دگرگونی‌ها نمود جدی دارد نقشی است که نخبگان آن جامعه در هدایت و سازندگی ایفا می‌کنند. آنان با صداقت، سلامت نفس، تعهد و بینش روشن می‌کوشند سلامت و قوت و تکامل جامعه را تضمین نمایند.

اینان کسانی هستند که از قدرت و توانایی ویژه‌ای برخوردارند و آهنگ تحولات را عمیقاً تحت‌تأثیر خود قرار می‌دهند. سیری در بررسی تاریخ ملت‌ها و اقوام نشان می‌دهد کنش‌ها و اثرات نخبگان آنان در تغییر و پویایی و تحولات جامعه‌شان تا چه حد اثرگذار بوده است.

اصولاً نخبگان جوامع در جریان توسعه دانش‌ها و علوم گوناگون بشری، هدایت و راهنمایی نسل بشر و نیز رخدادها و تحولات و دگرگونی‌های اساسی بهتر شناخته می‌شوند و تأثیرگذاری‌شان نمود بیشتری می‌یابد؛ تحولات و رخدادهایی چون تغییر و دگرگونی حکومت‌ها و تجاوز و هجوم بیگانگان به سرزمین‌ها، یعنی جنگ‌ها تاریخ چند هزار سالۀ ایرانی مشحون از اثرگذاری نخبگان در سرنوشت خود بوده است. این نخبگان و اثرگذاران از دوران حکومت هخامنشیان تا به امروز، در هر برهه‌ای از زمان در خدمت جامعۀ ایرانی بوده و سرنوشت انسان ایرانی را دگرگون کرده و در رساندن او به کمال و سعادت بشری کوشیده‌اند.

در مقطعی از این تاریخ چند هزار سالۀ این کشور پهناور و در جریان تجاوز کشور همسایه به آن، ستارگانی درخشیدند و سرنوشت ایران اسلامی را تغییر دادند که تا ابد نامشان بر تارک این سرزمین خواهد درخشید. این نخبه‌های ستاره با درخشش خود و تاباندن نور و روشنی مسیر درست را پیش روی آحاد جامعه قرار دادند و در هدایت ملت و روشنگری تشخیص حق و باطل ایفای نقش کردند.

شاید بی‌اغراق نباشد اگر گفته شود همان گونه که ایران در این دورۀ خاص تاریخی «ملت خاص» را به چشم دید، «ملت خاص» هم با «نخبۀ خاصی» برخورد کرد که نه تنها در عرصه علم و دانش سرآمد بود در عرصۀ عمل و امتحان هم پا پس نکشید و وارد گود شد و با جانفشانی خویش، چراغ هدایت را روشن نگه داشت و با نثار خون خود از ناموس و جان و سرزمین ملتی به معنای واقعی کلمه دفاع کرد.

این «نخبه‌های خاص» شاید اگر جنگی اتفاق نمی‌افتاد، هریک، در گوشه‌ای از این آب و خاک، در عرصه‌های تخصصی‌شان در خدمت ملت بودند و تأثیر خودشان را در فراز و فرودهای تاریخی سرزمین‌شان می‌گذاشتند اما تقدیر آن بود که آنان همگی در امتحان بزرگ‌تری آزموده شوند و آنچه از نور و روشنی را که قرار بود در طول سالیان بر ملت و سرزمین‌شان ببخشد نه یکباره، در «آنی» و «لحظه‌ای» تقدیم کنند و جانشان را فدای ماندگاری و عزت و سرافرازی ایران اسلامی بنمایند و با این فداکاری نامشان را برای همیشه در صفحۀ تاریخ ماندگار سازند.


سخن امروز ما، سخن از نخبگان دیروز دفاع مقدس و عرصۀ ایثار و شهادت است. بنا داریم در این سلسله یادداشت‌ها از نخبه‌های شهید بنویسیم.از نخبه‌هایی چون شهید احمدرضا احدی‌ها و چمران‌ها و فخری‌زاده ها.

شهید احمد آتشدست پزشک نخبه، در اواخر خرداد ۱۳۳۹ در ایرانشهر دیده به جهان گشود. نبوغ و استعداد ذاتی او از همان دوران کودکی‌اش نمایان بود به گونه‌ای که در دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان هوش و استعداد او زبانزد همه معلمان و دانش‌آموزان بود.

پدرش محمدعلی اصالت نهبندانی داشت که سالها پیش از تولد فرزندش به همراه برادرش زادگاه خود را ترک و برای کسب و درآمد بهتر وارد ایرانشهر شده بودند. او و برادرش به شغل خرازی مشغول بودند و توی مغازۀ آنها از سوزن گرفته تا فشنگ‌های ساچمه‌ای و تفنگ شکاری را می‌شد پیدا کرد. دو برادر هرروز با توکل به خدا در مغازۀ خرازی‌شان را به امید کسب روزی حلال باز می‌کردند و تا پاسی از شب همان‌جا بودند.

دوران کودکی احمد به همراه برادر بزرگ‌ترش محمود و در کنار پدرش محمدعلی و مادرش فاطمه در زیر آسمان گرم و سوزان ایرانشهر می‌گذشت. مادر او که به مسائل اخلاقی و دینی و مذهبی مقید بود می‌کوشید از همان دوران کودکی ذهن و روح فرزندش را با این مسائل آشنا سازد و این رفتارهای قشنگ در دل و جان کودکانه احمد می‌نشست.

ایرانشهر در آن ایام از کمترین امکانات پزشکی و بهداشتی بی‌بهره بود و خیلی از بچه‌ها مریض که می‌شدند امکان مداوا برایشان فراهم نبود و در کمال ناباوری از دنیا می‌رفتند. مرگ کودکان در آن ایام حتی با پیش پا افتاده ترین بیماری‌ها یک امر عادی تلقی می‌شد.

احمد چهارساله بود که گرفتار تب شدیدی شد. گرمای شدید هوا و تب بالای بدن احمد، فراتر از تحمل توان کودکی چون او بود. بی‌حال و پریشان توی خانه افتاده بود و تنها کاری که از دست مادرش برمی‌آمد پاشویه کردن فرزندی بود که ممکن بود هرلحظه زمانه او را از مادر جدا کند. گریه می‌کرد و تن و بدن فرزند خردسالش را با آب خنک، می‌شست.تب اما شدیدتر از مقاومت جسم نحیف احمد و خنکی‌هایی بود که مادرش به او منتقل می‌کرد. لذا مادر به همسایه‌ها متوسل شد و آنها به سرعت احمد را به مطب تنها پزشک شهر بردند و او احمد را در آن شب گرم تابستان با دادن چند دارو از مرگ حتمی نجات داد.

احمد آتشدست دورۀ ابتدایی را در دبستان کوروش گذراند. او علاقه وافری به درس و تحصیل داشت. هرچه احمد عاشق تحصیل بود و دانش‌آموز ساکت و آرامی بود برادرش محمود شلوغ بود و او چند بار به دلیل شیطنت‌های برادر توی مدرسه از سوی ناظم تنبیه شده بود.

زندگی با همه فراز و فرودهایش پیش می‌رفت و احمد در آغوش گرم خانواده روزگار سپری می‌کرد.پدر او را به جلسات هفتگی قرآن‌خوانی در محله‌های ایرانشهر می‌برد. همین اقدامات سبب شد او با قرآن و دعاهای گوناگون مأنوس شود و زودتر از سن تکلیف به تمرین ادای نماز بپردازد. احمد پس از به پایان رساندن دورۀ ابتدایی در مدرسه راهنمایی نام‌نویسی کرد. مدرسه مزبور دانش‌آموزان مستعدتری داشت و جزو مدارس قوی شهر به شمار می‌رفت و همین امر سبب شد احمد در درس خود بیش از گذشته مسلط شود. او درریاضی سرآمدتر از درس‌های دیگر بود و به حدی در این درس تسلط یافته بود که به همکلاس‌ی‌هایش هم آموزش می‌داد.

احمد سال ۱۳۵۳ وارد دبیرستان شد. همزمان با آن، تغییراتی در نظام آموزشی داده شد و آموزش و پرورش قانونی را تصویب کرد که بر اساس آن مقرر شد از کل استان سیستان و بلوچستان چند دانش‌آموز مستعد را برای تحصیل در زاهدان بپذیرند. احمد و دو تن از دوستانش در این ماراتن برگزیده شده به دبیرستان جامع زاهدان رفتند. او در این دبیرستان رشته علوم طبیعی را برگزید و علی رغم دوری از خانواده و اسکان در آن مدرسۀ شبانه‌روزی، مصمم و استوار به فراگیری علم و دانش پرداخت. از بدشانسی احمد و دوستانش، دبیرستان جامع یک........ منحل شد و دانش‌آموزان به محل زندگی خود برگشتند. احمد هم با دوستانش به ایرانشهر بازگشت و در دبیرستان داریوش ثبت نام کرد.

او و دوستش خدابخش از فعالان مدرسه بودند و در کنار درس‌های اصلی برای برنامه‌های جنبی دبیرستان هم اهمیت زیادی قائل بودند و در آن شرایط خاص جامعه، که دختر و پسر مختلط بودند دانش‌آموز باحجاب کمتر پیدا می‌شد، حواس‌شان به جلسات آموزشی و مذهبی و به مرور جلسات سیاسی بود.

در همین ایام یکی از افرادی که در زندگی علمی احمد اثر گذاشت حاج غمشاد کردی دبیر فیزیک و شیمی دبیرستان و معلم احمد بود. او به استعداد و نبوغ ذاتی احمد پی برده بود و در جهت هدایت این استعداد تلاش فراوانی کرد. احمد با این معلم خوش‌برخورد ارتباط خوبی برقرار کرده بود و از راهنمایی‌های او در همه عرصه‌ها بهره می‌برد.

احمد در ایام تابستان همواره در کنار پدر به کارهای مغازه می‌پرداخت تا پدرش بتواند سری به فامیل‌هایش در نهبندان بزند. او در طول روز وقتی مشتری نداشت مدام به مطالعه می‌پرداخت و کتاب‌های دینی ومذهبی مطالعه می‌کرد در کنار آن، در منزل هم کمک حال مادرش بود و اجازه نمی‌داد کارهای مردانه زندگی به گردن مادرش بی بی فاطمه بیفتد.

در نقشۀ جغرافیایی ایران، ایرنشهر یکی از نقاط دور به مرکز و یکی از مناطق محروم کشور بود. این محرومیت همۀ عرصه‌ها را شامل می‌شد از محرومیت عرصه بهداشتی و فرهنگی تا سیاسی. مردمان این خطه معمولاً اخبار سیاسی را خیلی دیر مطلع می‌شدند و معمولاً امکان واکنش برای رویدادهای سیاسی از اهالی گرفته می‌شد. در شرایطی که کشور وارد عرصه تازۀ سیاسی شده بود و کنش‌های متعدد سیاسی و مبازراتی را تجربه می‌کرد ایرانشهر همچنان در سکون و آرامش همیشگی خود بود و مردمان سخت‌کوش این دیار به دنبال لقمه‌ای نان، شبانه‌روز در تلاش بودند. رژیم پهلوی برای جلوگیری از فعالیت برخی مبارزان مذهبی، که عمدتاً خطبا و منبری‌های سیاسی بودند، می‌کوشید آنها را به بدترین نقطۀ آب‌وهوایی و دورترین و فقیرترین منطقه کشور تبعید نماید. ایرانشهر از این نظر بسیار مورد توجه عوامل رژیم بود و تجربه‌های زیادی از تبعید روحانیان و مبارزان سیاسی در کارنامه خود داشت.

با این حال سال ۱۳۵۶ را می‌توان نقطه عطفی در کارنامۀ سیاسی این شهر دانست چون در آن سال تعداد تبعیدی‌ها به ایرانشهر به طور چشمگیری زیاد شده بود. اما آنچه که نام این شهر را برای همیشه در تاریخ انقلاب اسلامی ماندگار کرد تبعید آیت‌الله سید علی خامنه‌ای به آن شهر بود. ایشان به دلیل مبارزات جدی سیاسی در مشهد، دستگیر و به ایرانشهر تبعید شد و به جمع تبعیدیان: راشد یزدی، رحیمی خرم‌آبادی، سید صادق حجازی، برادران موسوی شالی و محمدجواد حجتی کرمانی پیوست.

حضور پرتعداد روحانیان سیاسی در این شهر کوچک ذهن و گوشمردم را باز کرد و پی بردند که فعل و انفعالات جدی در کشور در حال رخ دادن است و وقتی با این علما روبرو شدند و به علت تبعیدشان پی بردند به حقانیت نهضت اسلامی پی برده خود را وقف خدمت به روحانیان تبعیدی و برنامه‌های دینی و مذهبی و سیاسی آنها کردند.

شاید بتوان گفت نقطه عطف زندگی و زمانۀ احمد آتشدست آشنایی با آیت‌الله خامنه‌ای است. ایشان در ایام تبعید در ایرانشهر، علی‌رغم محدودیت‌هایی که شهربانی برای ایشان و همراهانش ایجاد کرده بود مسجد آل الرسول ایرانشهر را مرکز ثقل فعالیت‌های مذهبی و سیاسی خود قرار داد و با برگزاری نماز جماعت و دیگر برنامه‌های دینی به روشنگری پرداخت و اهالی شهر را با انقلاب و امام خمینی آشنا کرد. یکی از کسانی که با شنیدن آوازه و شهرت آیت‌الله خامنه‌ای به مسجد آل الرسول شیعیان ایرانشهر سوق پیدا کرد احمد آتشدست بود. او به مرور خودش را به آیت‌الله خامنه‌ای نزدیک کرد و پیشنهاد ایجاد کتابخانه در مسجد را با جان و دل پذیرفت و برای راه‌اندازی آن از هیچ تلاشی فروگذاری نکرد. جوانان و برخی از اهالی کتاب‌های منازل‌شان را برای مطالعه در این کتابخانه قرار دادند. همان ایام بود که آیت‌الله خامنه‌ای کتاب صلح امام حسن نوشته شیخ راضی آل یاسین را به احمد آتشدست «نورچشمی عزیزش» هدیه داد و با این اقدام ارتباط قلبی او با آیت‌الله خامنه‌ای عمیق‌تر شد.

کتابخانه مسجد با تلاش احمد و برخی از دوستانش و حضور آیت‌الله خامنه‌ای رونق یافته بود و به مرور به مرکز ثقل تجمع جوانان شهر تبدیل شده بود. آیت‌الله خامنه‌ای آنگاه که اوضاع را مساعد دید به گسترش فعالیت‌های سیاسی اقدام کرد و اعلامیه‌ها و برنامه‌های مبارزاتی را بین جوانان پخش می‌کردند و همین مسائل سبب ورود هرچه بیشتر احمد به مبارزات سیاسی شده بود. احمد البته سعی می‌کرد ارتباطش را با آیت‌الله خامنه‌ای هرچه عمیق‌تر گرداند و به این دلیل علاوه بر مسجد، به محل اقامت آیت‌الله خامنه‌ای رفت‌وآمد داشت و یکی از افراد امین ایشان شده بود.

آیت‌الله خامنه‌ای تأثیرش را در ذهن و ضمیر احمد گذاشته بود و او به مرور به مبارزات سیاسی کشانده شده بود به گونه‌ای که حتی از نصب اعلامیه و عکس امام خمینی در شهر و مدرسه ابایی نداشت.

با توسعه فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی احمد، ساواک ایرانشهر او را زیر نظر گرفت و چندین بار به او تذکر داد اما راهی که احمد آغاز کرده بود به هیچ عنوان با تذکر و تهدید و دستگیری و بازجویی متوقف شدنی نبود.

باید اذعان کرد هیچیک از فعالیت‌های سیاسی نمی‌توانست تأثیری در بی‌توجهی احمد به تحصیل بگذارد و او مصمم‌تر از قبل به درس و تحصیل ادامه می‌داد و خود را برای کنکور آماده می‌کرد.

روز کنکور فرا رسید و او به همراه تعدادی از دوستانش به مرکز استان رفتند و امتحان کنکور دادند. چند ماه بعد نتیجه کنکور که آمد در منزل آقای آتشدست شور و غوغایی برپا بود. احمد آتشدست رشته پزشکی قبول شده بود. خبری که به هیچ عنوان دور از انتظار نبود. او می‌خواست این خبر را به آیت الله خامنه‌ای برساند اما حیف که ایشان برای همیشه ایرانشهر را ترک کرده بود.

با شروع ترم تحصیلی احمد آتشدست به عنوان دانشجوی رشته پزشکی وارد دانشگاه شد. مدتی با چند نفر از دوستانش در فلکه فرح‌آباد خانه‌ای اجاره کردند تا خوابگاه دانشگاه آماده شود. هنوز یکی دو ماه از تحصیل احمد در دانشگاه نگذشته بود که به دلیل اعتراضات و تظاهرات مردمی، حکومت نظامی در اصفهان آغاز شد. دانشگاه اصفهان هم مدت کوتاهی تعطیل شد و صف‌بندی‌های سیاسی و جبهه‌گیری‌های سیاسی شروع شد. در این میان احمد هم به جمع مردم معترض و تظاهرکننده پرداخت. و مرحلۀ تازه‌ای از فعالیت‌های سیاسی‌اش را آغاز کرد و به کار نشر و پخش اعلامیه اقدام کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی و در ایام التهابات سیاسی دانشگاه‌ها، احمد آتشدست کوشش فراوانی در جهت سالم‌سازی جو دانشگاه اصفهان داشت و  زحمات زیادی متحمل شد. و در کنار آن به تحصیل در رشته پزشکی ادامه داد.

با شروع جنگ تحمیلی، احمد و تعدادی از دوستانش بارها راهی جبهه‌ها شدند. او در آن شرایط خاص تشخیص داده بود که بهترین راه خدمت به مردم و جامعه و نظام اسلامی حضور در جبهه‌های نبرد است.

آتشدست در دی ۱۳۶۱ با سهیلا یزدانی ازدواج کرد. عقد این دو جوان در بیت رهبر معظم انقلاب و توسط خود ایشان خوانده شد.

مدت کوتاهی بعد او به همراه تعداد زیادی از پزشکان و دانشجویان پزشکی و پرستاری راهی جبهه‌ها شد. خدمت به مجروحین جنگی یکی از آرزوهای آتشدست در آن دوران بود. آنها با هواپیمای سی ۱۳۰ به اهواز اعزام شد و از آنجا به سمت محل استقرار تیپ ۲۵ کربلا رفتند. قرار بود عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه آغاز شود. هنوز به طور کامل استقرا پیدا نکرده بودند که بر اثر بمباران هواپیمای دشمن به شهادت رسیدند. آن روز ۲۰ بهمن ۱۳۶۱ بود که احمد به همراه دوستش مجید شجاعی به لقاءالله پیوستند.

آیت الله خامنه ای با شنیدن خبر شهادت احمد آتشدست این پیام را صادر کردند:

بسم الله الرحمن الرحیم

«در ایرانشهر در میان آن همه نوجوان و کودک فقط یک نفر دل و روحیه مبارزه را داشت و آن احمد آتشدست بود. امید من به همین یک نفر بود. او بچه ها رو جمع میکرد، مسجد را از حضور پرشور انها رونق میداد. کتاب از من می گرفت و تقسیم میکرد، سخنرانی می کرد. پدر او بعد از سیل به بیرجند رفت اما او دلش میخواست در ایرانشهر بماند و از من استفاده کند. او تنها نماینده نسل خود در آن شهر بود که شور مبارزه داشت. بعد ها هرگز رابطه اش با من قطع نشد، جوان و دانشجو شدنش را شنیدم از اینکه حزب اللهی مانده است خدا را شکر کردم دلم میسوخت که این تنها محصول یک شهر را از دست رفته ببینیم و خدا رو شکر که هرگز از دست نرفت…

چند ماه پیش عقدش را خواندم امروز خبر عروجش را می شنوم….

ای خدای شهیدان بر دل پدر او و مادر او و پدر و مادر همه شهیدان رحمت آور. این عزیزان را با شهدای بزرگ اسلام محشور فرما».

در ادامه وصیت نامه این شهید نخبه را باهم مرور می کنیم:

بسم الله الرحمن الرحیم "ان الله یحب الّذین یقاتلون فی سبیله کأنّهم بنیان مرصوص" (صف/۴) خداوند آن مؤمنان را که در صف جهاد کافران مانند سدآهنین هم دست و پایدارند بسیار دوست می‌دارد. جنگ، جنگ است و عزت و شرف و دین ما در گرو همین جنگ است «امام خمینی».من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فأنا دیته (حدیث قدسی). هر مرا طلب کند، مرا خواهد یافت؛ هر کس مرا یافت، مرا شناخت؛ هر کس مرا شناخت، دوستدارم شد هر که دوستدارم شد، عاشقم گردید؛ هر که عاشقم شد، من نیز عاشقش می شوم؛ و هر که من عاشقش شدم، او را خواهم کشت؛ و هر که را من بکشم، دیه اش بر گردن من است؛ و هر کس دیه اش بر من باشد، پس خودم دیه اش هستم. آری! آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی دیوانة تو هر دو جهان را چه کند؟ خدایا! تو را شکر می کنم به خاطر همه نعمت هایی که به ما بخشیدی و خدایا! تو را شکر می کنم به خاطر نعمت هدایت؛ که مرا به نور رهنمون شدی، و چه نعمتی بالاتر از هدایت. خدایا! اگر انسانی همه چیز داشته (باشد)، و هدایت نیافته باشد، پس چه دارد؟ بار خدایا! باز تو را شکر، ولی مگر می شود شکر خدای را به جای آورد؟ تو بخشنده ای، ببخش مرا. اکنون که در نبرد حق و باطل همیش ة تاریخ، پیروان روح الله شمشیر برنده ایمان از نیام برکشیده اند و حسین وار در کربلای ایران، در کمین یزیدیان پاس می دارند اسلام را و حق و قرآن را و شرف را، و در آن سو شیطان با تمام مظاهر ابلیسی اش، با تمام پلید ی هایش، خوار و زبون و رانده شده و زخم خورده و خونخوار در کمین نشسته است، شاید فرصتی برای پاک شدن ما و رهاشدن از وابستگی ها باشد. خدایا! مرا هم لایق گردان تا در این مسیر توشه آخرت بجویم. و آری! شهادت اوج رهایی از همه وابستگی ها و به خدا پیوستن است و اگر لایق باشم نامم شهید، فرزند اسلام، شماره شناسنامه ام عدد مظلومان و شهیدان تاریخ، سلاحم ایمان، را هم الی الله، شرفم، خون (است). در مورد مراسم دفن و تشییع جنازه همان طوری که در وصیت نامه قبلی نوشتم، عمل شود وفراموش نشود. اقوام در ایرانشهر خبردار شوند؛ بخصوص دایی حسن و محمد و علی و برادرم.بعد از خدا، هر کسی می خواهد روحم شاد باشد، مواظب خواهران و بر ادرانم باش د. درتربیت و حفظ شرف امیدوارم که خواهرانم زینب وار باشند و برادرم یک مؤمن. در ضمن من هیچ وابستگی گروهی نداشته ام و همیشه سعی کرد گام در راهی گام بردارم که پیرو امام باشم؛ بخصوص اینکه مدتی با انجمن اسلامی دانشگاه کار می کرده ام. اشتباه نشود، من با این شکلی که اکنون راه انداختند و کار می کنند، مخالفم و امیدوارم که اصلاح شود. خودم هم از این جهت همیشه سعی می کرده ام و امید دارم آقای روحانی که در این مورد دخالت داشته اند تصمیم قاطع و صحیحی بگیرند، که مسئولیت سنگینی را به عهده گرفت هاند؛ و امید دارم بچه های سازمان اسلامی هم قدری در کارهایشان تجدید نظر کنند و قدر خون شهدای بی شمار بچه های خود را بدانند و راه آنها را ادامه دهند و توجه بیشتری به مسا ئل داشته باشند. مواظب گروه های ضدانقلاب و ضداسلام هم شدیداً باشید.

 

منابع و مآخذ:

۱. پسر تفتان، مستندی روایی از زندگی شهید دکتر احمد آتشدست، مرضیه نظرلو، تهران، صریر، ۱۳۹۶

۲.پ رتال جامع شهدای دانشجو

۳. وبلاگ شهدای دانشجوی شهرستان نهبندان

۴. پایگاه اطلاع‌رسانی شهید احمد آتشدست

  • گروه خبری : newNews,SlideShow
  • کد خبر : 170170
مدیر سایت
خبرنگار

مدیر سایت

سامانه ی گفتگوی آنلاین